جانم رسیده از غصه بر لب
هر روز و هر شب در انتظارم به خدا
باهم گوش کنیم از اینجا
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجبیه
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجبیه
میدونستی که چشات شکل یه نقاشیه که تو بچگی میشه کشید
میدونستی یا نه
میدونستی که تو چشمای تو رنگین کمون و میشه دید
میدونستی یا نه
میدونستی که نموندی
دلم و خیلی سوزوندی
چشات و ازم گرفتی من و تا گریه رسوندی
میدونستی که چشامی همه ی ارزوهامی
میدونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی
میدونستی همه ی ارزوهام واسه ی چشم قشنگ تو پروندم رفتش
میدونستی یا نه
میدونستی که جوونیم و واسه چشم عجیب تو سوزوندم رفتش
میدونستی یا نه
میدونستی که نموندی
دلم و خیلی سوزوندی
چشات و ازم گرفتی من و تا گریه رسوندی
میدونستی که چشامی همه ی ارزوهامی
" وقتی که داشت حلقه تو جعبه رو بهش نشون می داد گفت:
«این نهایت خودخواهی ـِ من ـِ ، نهایت خودخواهی هر مرد این ـِ که، اونی رو که تا سر حد مرگ دوستش داره، مال ـِ خودش کنه.»
.......
دخترک بعدها، وقتی با وجود تمام سختیها و دردها، فقط بخاطر حضور اون احساس خوشبختی میکرد، معنی نهایت خودخواهی رو فهمید.
.......
از اون به بعد هر موقع میخواست دخترک رو صدا کنه، با تمام وجود می گفت: نهایت خودخواهی ـِ من"
معلمی* داشتم که از حرفاش زیاد تو ذهنم مونده
چیزی شبیه این میگفت :
آدمی هرچی داره، بخاطر خودخواه بودنشه و این خودخواهی اصلاً بد نیست. اصلاً پیشرفت آدمی در گرو این خودخواهی ـِ .
*وحید تمنا